چشمم از اشک پر و مشک من از اب تهی است
جگرم غرق به خون و تنم از تاب تهی است
هر چه بخت من سرگشته به خواب است حسین
دیده ی اصغر لب تشنه ات ازخو اب تهی است
سکینه جان : حتی اگرنگاه التماس آمیزتو نباشد وحتی اگر دل نازک من نباشد فقط دیدن لبهای خشکی افتاده کودکان کافی است تا من برای یافتن جرعه ابی خود را به قلب دشمن اندازم . سکینه جان !یادت باشد وقتی این حرم بی عمو شد ، تو باید برای کودکان عمو باشی ؛یادت باشد وقتی رقیه سراغ مرا میگیرد وظیفه توست که دلش را تسلی دهی ؛یادت باشد وقتی که حسین با پشت خمیده از علقمه بر می گردد سراغ مرا از او بگیری وقلبش را به اتش کشی یادت باشد ای عموی کودکان بی عمو.