سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
   

 

 
-->



مجتبی اربابی
ما غیر ابالفضـــــل دلدار نداریــم مامست ولاییم هشیار نداریـم توهمـــــدم هر غمی ابالفضــل عشـــــق همه عالمی ابالفضــل قربـــــــــــــــــان وفات ابوفاضــــــل جانــــــــــــــم به فدات ابوفاضـــــل
پست الکترونیک
پروفایل مدیر وبلاگ

()
» محرم (26)
» مهدی (1)
» تصاویر علقمه (1)

» میلاد حضرت عباس(ع) مبارک باد
» هیئت حضرت ابالفضل(ع) نوش آباد
» ارباب ! صدای قدمت می آید
» رمضان مبارک
» اربعین حسین(ع) تسلیت
» عصر دوازدهم محرم....
» ما غیر ابالفضـــــل دلدار نداریــم
» هوا هوای حسین......
» مراسم سقاخوانی نوش آباد
» ای اهل عزا ماه محرم شده نزدیک
» باز بوی محرم می آید.
 

گفتند:«کربلا» هم میگویند... دوشنبه 90 آذر 7
 

روز دوم محرم

زمانی که کاروان سید الشهدا (ع)، به صحرای کربلا رسید، اسب آن حضرت حرکت نکرد. امام(ع) پرسیدند:"نام این زمین چیست؟"

گفتند: «غاضریه».

نام دیگرش را پرسیدند...

گفتند:«شاطی الفرات».

فرمودند: اسم دیگری هم دارد؟

گفتند:«کربلا» هم می‌گویند...

در این هنگام حضرت آهی از دل کشیدند و گریه شدیدی کردند و فرمودند:

"به خدا قسم زمین کربلا همین است. به خدا اینجا مردان ما را می‌کشند، بخدا قسم اینجا زنان و کودکان ما را به اسیری می‌برند، به خدا قسم اینجا پرده حرمت ما دریده می‌شود. ای جوانمردان، فرود آیید که محل قبرهای ما اینجاست...".


در این روز امام حسین(ع) برای بزرگان کوفه نامه‌ای نوشتند و آن را به "قیس بن مسهر صیداوی" دادند که به کوفه برساند. مامورین در بین راه قیس را گرفتند و پس از آنکه او بر ضد یزید و ابن زیاد سخن گفت، او را به شهادت رساندند.

هنگامی که خبر شهادت قیس به امام حسین (ع) رسید آن حضرت گریستند و فرمودند:

"اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندک منزلا کریما، و اجمع بیننا و بینهم فی مستقر من رحمتک انک علی کل شی‌ء قدیر".

"خداوندا، براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز که تو بر انجام هر کارى قادرى".

حضرت سپس حرکت نمود تا به گردنه بطن رسید آنجا به یارانش فرمود مرا کشته بدانید اصحاب گفتند چرا؟ ابا عبدالله: خزایی دیدم که سگهایی مرا می گزند و سگی ابلق از همه بدتر بود. سپس از گردنه سرازیر شدند تا به شراف رسید آنجا هم دستور فرمودند آب بیشتری بردارند از شراف حرکت کردند در بین را یکی از همراهان حضرت تکبیر گفت و جمله لا حول و لا قوه الا بالله را تکرار نمود . امام علت را پرسید عرض کرد من به این سرزمین آشنا هستم .

در اینجا نخل وجود ندارد ولی از دور نخل دیده می شود عده ای گفتند گوش اسبان است و پرچم می باشند و ایشان هستند . حضرت فرمان دادند در اینجا پناهگاهی هست که آنرا پشت خودمان قرار می دهیم آن پناهگاه تپه ذوجسم بود امام دستور داد چادرها را زدند آنها نزدیک به هزار نفر سوار به فرماندهی حربن یزد بودند در گرمای ظهر نیروهای حر مقابل امام و یارانش ایستادند امام نیز به یارانش فرمود به آنها آب بدهید حتی به اسبان آنها نیز آب دادند هنگام اذان امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان بگوید. سپس امام (بعد از حمد و ثنا فرمود ای مردم نزد شما نیامدم تا اینکه نامه های شما آمد که ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت کند اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر نمی کنید و آمدن مرا خوش ندارید بر گردم به همانجا که از آن آمده ام)  سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند هنگام عصر حسین به اصحاب دستور حرکت داد و یکبار دیگر برای اتمام حجت فرمود (ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی که نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم) حربن یزید گفت به خدا من از این نامه و فرستاده گانی که می فرمائید خبر نداریم حسین به یکی از یارانش عقبه بن سمعان فرمود آن نامه ها جلوی او بریزید حر گفت ما از آن کسانی نیستیم که نامه نوشتند و دستور داریم از تو دست برنداریم که در کوفه به نزد ابن زیاد ببریم امام به اصحابش فرمود سوار شوید و برگردید دید خواستند که برگردند گردند حر مانع شد و حسین به حر فرمود سکلتکت امک  مادرت به عزایت بگرید حر گفت اگر شخص دیگری از عرب چنین می گفت از جوابش نمی گذشتم ولی من نمی توانم جز به نیکی نام مادرت را ببرم ولی من تو را رها نمی کنم و گفت من دستور جنگ با تو را ندارم اگر امتناع داری از راهی برو که به کوفه نرود و به مدینه نرسد این پیشنهاد مورد ستون واقع شد و سپس حضرت به سوی غریب سپس قادسیه و سپس به بیضه رسید و برای اصحاب خود و حر بن یزید خطبه ای خواند (بعد از حمد و ثنا فرمود هر که سلطان جوری ببیند که حرام خدا را حلال شما رد و پیمان خدا را بشکند و سنت رسول خدا را مخالفت کند و در میان بندگان خدا به ناحق عمل کند و در برابر او سکوت نماید بر خدا لازم است که او را همنشین وی سازد این زمامداران به فرمان شیطان چسبیده اند و فرمان خدا را وا نهاده اند و فساد را رواج دادند و بیت المال را خاص خود نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام دانستند من سزاوارتر هستم برای تغییر دهند = خاصه های شما به من رسید و فرستادگان شما گفتند که با من بیعت کردید و تععهد نمودید مرا به دست دشمن ندهید من حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدایم جانم با جان شماست و خاندانم، خاندان شما عهد خود را شکستید و اینکار را با پدر و برادر و پسر عمم مسلم بن عقیل کردید ، فریب خورده شما بیچاره است بخت خود را وا?گون کردید و خدا مرا از شما بی نیاز کند والسلام علیکم ...

راوی می گوید سپس زبیر بن قیس برخاست و گفت یابن رسول الله بخدا اگر دنیا همیشه باشد و مادر آن جاویدان بردیم و تنها برای یاری تو از آن بیرون می رفتیم بیرون رفتن با تو را بر اقامت در آن اختیار می کردیم راوی همچنین می گوید حسین (ع) در حقش دعا کرد. سپس نافع بن هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت بخدا ما از بقاء پروردگار خود ناخوش نیستیم و بر اراده خود هستیم با دوستانت دوستی و با دشمنانت ، دشمنی کنیم سپس یزید بن خیضر برخاست و گفت یا بن رسول الله خدا بر ما منت نهاد که پیش رویت نبرد کنیم تا پاره پاره شویم و در قیامت، جدت شفیع ما باشد سپس امام و اصحاب کردند تا به محذیب الهجانات رسیدند ناگاه چهار شتر سوار از کوفه آمدند و طماح بن عدی رهبرشان بود کحربن یزید رو به آنها کرد و گفت اینها اهل کوفه هستند من اینها را زندانی می کنم امام فرمود اینها یاران من هستند و با جان خود از اینها دفاع می کنم.

اصحاب امام برگزیدگان عصر او بودند که به مقام شامخ مصلحان جهان رسیده و در گوشه و کنار پراکنده بودند و یکی از اسرا سفر حضرت از مدینه به سوی مکه و از مکه به سوی کوفه و گرفتاریهای سر راه همان جمع آوری آنان بوده است و اگر نه این 4 نفر از کوفه خود دلیل روشنی برای این موضوع است که از وضع مسافرت حضرت بی اطلاع بودند و از بیراهه خود را به حضرت می رساندند) امام از آن 4 نفر که از کوفه آمده بودند خبر پرسید محمدبن عبدالله عائدی یکی از همان 4 نفر عرض کرد مردان کوفه رشوه کلانی گرفته اند و حکومت دل آنها را به دست آورده و همه بر علیه شما محکومند از حال قیس بن مسمر پرسید و او خبر شهادت قیس را گفت امام اشک ریختند و فرمودند بار خدایا ما و آنها را در بهشت جای ده و در قرارگاه رحمت خود و جای گنجینه ثوابت ما را نعمت ده امام حرکت نمودند تا به قصر بنی مقاتل رسید آخر شب امام حسین دستور داد دوباره مشکهای آب را پر کنند و از قصر مقاتل کوچ کردند عقبدبن سمعان می گوید با حضرت می رفتیم که در پشت اسب خود آقا چرتی زد و بیدار شد و کلمه استرجاع را به زبان آورد و دو سه بار تکرار نمود.



 

نظر

 
 
 
» پایگاه جامع عاشورا
» قالبهای مذهبی وبلاگ
» پایگاه اینترنتی شهرداری نوش آباد
» پایگاه اطلاع رسانی امام رضا(ع)
» پایگاه اطلاع رسانی نوش آباد
» وبسایت محمد مسلمی زاده
» وبسایت دکتر علی شریعتی
» پایگاه اطلاع رسانی شیعیان
» آخرالزمان و ظهور مهدی(ع)
» وسایت مداحان اهلبیت
» ریحـانة الحسین نوش آباد
» محرم ،کربلای نوش آباد
» محبان حضرت مهدی(ع)
» از تو می پرسند..
» هو اللطیف
 
کل بازدید : 258956
بازدید امروز :11
بازدید دیروز : 19
تعداد کل پست ها : 62
» پیام‌رسان
» نقشه سایت
» اوقات شرعی

  RSS 2.0  

 
 
 
< style="z-index: 1000; position: absolute; top: 0px; left: 0px; border-width: 0px;">